نویسندگان: جان ماناگن و پیترجاست
مترجم: احمدرضا تقاء



 

بارها گفته اند اگر می خواهی بفهمی انسان شناسی چیست ببین انسان شناسان چکار می کنند. مهم ترین کاری که انسان شناسان انجام می دهند، قوم نگاری است. قوم نگاری برای متخصص انسان شناسیِ فرهنگی یا اجتماعی در حکم پژوهش های آزمایشگاهی برای زیست شناس، پژوهش های آرشیوی برای تاریخ دان، یا پژوهش های پیمایشی برای جامعه شناس است. قوم نگاری که معمولاً «مشاهده ی مشارکتی»(1) نامیده می شود- که البته عنوان چندان دقیقی برای آن نیست- مبتنی بر این تفکر ظاهراً ساده است که برای درک رفتار مردمِ گوناگون بهترین کار مشاهده ی آن ها از طریق تعامل نزدیک و طولانی مدت با آن هاست. از همین روست که انسان شناسان از قدیم مدت های طولانی- گاه در حد چندین سال- در اجتماعات مورد مطالعه شان زندگی می کردند و هر قدر که می توانستند پیش تر در زندگی آن مردم سهیم می شدند. همین رویکرد است که معرفت رشته ی ماست و آن را از دیگر علوم اجتماعی متمایز می سازد. البته این طور نیست که ما روش هایی را که بیش تر خاص رشته های دیگر است، از قبیل استفاده از پرسش نامه یا گردآوری داده های رفتاریِ کمّی، رد کنیم، اما انسان شناسان مدت هاست که دریافته اند رویکرد این چنینی به مطالعه ی انسانها احتمالاً به درکی ناقص - و حتی گمراه کننده - از مردم مورد مطالعه می انجامد، مخصوصاً اگر آن مردم مردمِ غیر بومی باشند.
همچنین می توان گفت بخش عمده ی جذابیت کار انسان شناسی به کار میدانی اش است. البته امروزه انسان شناسان کار میدانی را در محیط هایی انجام می دهند که دیگر مثل قدیم غیر بومی نیستند، مانند ایستگاههای تلویزیونی در مناطق تجاری شهرها، دادگاه های محلی شهرهای کوچک، سالن های هیئت مدیره ی شرکت ها، و جمع های کلیسایی در حومه های متوسط نشین. اما وجه ممیز انسان شناسی در اوایل پیدایش اش به عنوان یک حرفه تمرکز بر جوامعِ به اصطلاح «بدوی» بود؛ اجتماعات نسبتاً کوچک غیر غربی که نهادهای اجتماعی شان کمابیش محدود و ساده به نظر می رسید (که البته بعداً معلوم شد چنین نیست) و تعامل اجتماعی در آن ها در قریب به اتفاق موارد رو در رو انجام می گرفت. تصور بر این بود که چنین جوامعی چشم اندازی ساده شده از سازوکار «ابتداییِ» جامعه، در تقابل با پیچیدگی های جامعه ی «مدرن» (یعنی غربی)، پیش روی انسان شناسان قرار می دهند. به علاوه این تصور نیز در میان انسان شناسان رواج داشت که شیوه های زندگی در این جوامعِ کوچک تر به سرعت در حال نابودی است و از آن جا که بسیاری از این جوامع فاقد خط بودند، حفظ سندی از آنها برای آیندگان از ضروریات است. این سمت و سویی که انسان شناسی به خود گرفته بود و تعهد این رشته در اوایل پیدایش اش به گردآوری داده های قوم نگارانه ی دست اول از راه مشاهده ی مشارکتی، انسان شناسان را روانه ی برخی از دور افتاده ترین و عجیب ترین مکان های کره ی زمین کرد. قوم نگار چون اغلب تنها و دور از دیگر غریبان کار می کرد در چشم بقیه آدم پر دل و جرئتی به نظر می رسید. البته این دوری و انزوا اغلب، و بخصوص در مراحل اولیه ی کار میدانی، باعث بروز نوعی احساس بیگانگی و بی کسی می شد. ولی تقریباً همه ی انسان شناسان رفته رفته جذب فرهنگ اجتماعات میزبان می شوند؛ بعضی بیش تر و بعضی کم تر. گفته می شود که عده ی معدودی حتی تا حد «بومی شدن» پیش می روند و کاملاً شیوه ی زندگی میزبانانشان را در پیش می گیرند و همان جا ماندگار می شوند. روی هم رفته روند غرق شدن در کار میدانی می تواند تجربه ای چالش برانگیز و منحصر به فرد باشد؛ تجربه ای که همچنان زن و مرد را به سمت انسان شناسی می کشاند. به علاوه مشاهده ی مشارکتی ظاهراً مؤثرترین راه برای درک عمیقِ نوع نگرش مردمان دیگر به جهان و نحوه ی تعاملشان با آن است و غالباً ما را به بازنگری در پیش پنداشته ها و باورهای خودمان برمی انگیزد.
بحث را با یک داستان شروع می کنیم؛ داستانی که نه تنها نحوه ی کار انسان شناسان، بلکه وجه مشخصه ی انسان شناسی به عنوان یک رشته را نیز به شما نشان می دهد. داستانی درباره ی کار میدانیِ پیتر با دودونگوها و اینکه چه شد که او به انسان شناسیِ حقوق علاقه مند شد.
یک شب در منزل دوستی در دورو اِنتیکا، روستایی که در آن کار میدانی می کردم، نشسته بودیم که ناگهان یکی از اقوام دوستم سراسیمه وارد اتاق شد و داد و بیداد که زن برادرش، اینا مونه، مورد حمله ی مرد جوانی به اسم لانینده قرار گرفته است. شتابان به راه افتادیم به طرف خانه ی اینا ببینیم ماجرا از چه قرار است. دیدیم اینا مونه نشسته کف اتاق و یک طرف صورتش را که می گفت لانینده سیلی زده مرهم گذاشته. پیراهنی را هم که موقع حمله تنش بود و پاره شده بود نشانمان داد. مردان فامیل عصبانی بودند و صحبت از «نیزه برداشتن و چاقو تیز کردن» می کردند و می خواستند همان لحظه بروند سروقت لانینده و حقش را کف دستش بگذارند. اما بعد که سروکله ی یکی از ریش سفیدان روستا به اسم آما تیفه پیدا شد و اطمینان داد که او و بقیه ی ریش سفیدانِ دورواِنتیکا محکمه ای تشکیل می دهند و عدالت را طبق سنت اجرا می کنند همه آرام گرفتند. و همین هم شد. فردای آن شب لانینده مقابل جمعی از ریش سفیدان حاضر شد. اکثر اهالی روستا برای تماشا آمده بودند. اینا مونه صورتِ مرهم گذاشته و پیراهن پاره اش را به عنوان مدرک جرم نشان داد و لانینده قبول کرد که سر او داد کشیده ولی گفت رویش دست بلند نکرده. هیاهو درگرفت و اعضای محکمه، به ریاست آما پانکی، لانینده را به خاطر رفتارش سرزنش کردند و سرانجام از او اعتراف گرفتند و قرار شد جریمه ی مختصری بدهد و به پای اینا مونه بیفتد و طلب عفو کند. زن هم مثلاً ضربه ای به سر او نواخت و غائله ختم شد.
بعدازظهر همان روز حین گپ و گفت با یکی از دوستان به او گفتم: «لانینده عجب کار زشتی کرد که آن طور به اینا مونه حمله کرد، نه؟» و او گفت: «درست است. ولی نزده بودش که.» من با تعجب پرسیدم: « پس قضیه ی آن پیراهن پاره و آن صورت چه بود؟» و او گفت: «خب، پیراهن را که هر بچه ای می تواند پاره کند و از زیر مرهم هم که کسی خبر ندارد.» ماتم برد. گفتم: « ولی این یعنی لانینده بی گناه است. این که خیلی ناعادلانه است.» و او گفت: « اصلاً. اتفاقی که لانینده را به خاطرش مقصر تشخیص دادند از اتفاقی که واقعاً افتاده واقعی تر بود.» بعد مرا در جریان قضایایی قرار داد که همه ی مردم روستا می دانستند و در واقع تمام این مدت از آن خبردار بودند. اینا مونه دیده بود که لانینده خیلی دور و بر زن جوانی به اسم لافیا می پلکد. لافیا نامزد جوان دیگری بود که آن موقع در دورو اِنیکا نبود. اینا مونه شکایت لانینده را پیش مادرش برده بود و او لانینده را سرزنش کرده بود و لانینده هم که از خبرچینی اینا مونه خونش به جوش آمده بود به خانه ی او رفته و تهدیدش کرده بود، که کار بسیار زشت و دور از نزاکتی محسوب می شد، ولی به او حمله نکرده بود.
این داستان شرح یک رویداد واقعی در جهان واقعی بر اساس مشاهدات یک قوم نگار است. این رویداد را یک مورخ یا جامعه شناس چگونه ثبت و تحلیل می کرد؟ اولاً که مورخی که عمدتاً با آرشیو یا اسناد دادگاهی سروکار دارد اصلاً متوجه وقوع اتفاقی با عنوان حمله ی لانینده به اینا مونه نمی شد. دودونگوها از مناقشاتی که با پادرمیانی ریش سفیدان روستا فیصله پیدا می کند سند مکتوب تهیه نمی کنند، پس این مورد و اکثریت عظیم موارد به صورتی نیست که برای مورخی که با آرشیوها سروکار دارد قابل دسترسی باشد. حتی مورخی هم که از روش های قوم نگارانه ی انسان شناسان استفاده می کند و از تاریخ های شفاهی یادداشت برمی دارد ممکن است دسترسی به این موارد برایش مشکل باشد، چون بین دودونگوها رسم نیست بعد از آن که مناقشه ای فیصله یافت درباره اش حرف بزنند.
پیتر فقط به این خاطر توانست به ثبت این مناقشه و کاوش در معنای آن بپردازد که در زمان وقوعش در صحنه حضور داشت.
حال این موارد یک جامعه شناس یا جرم شناس چه صورتی می داشت؟ گرچه برخی جامعه شناسان و جرم شناسان استاد استفاده از روش های قوم نگارانه هستند، در میان این عده تکیه بر پیمایش و پرسش نامه و تحلیل آمار رسمی به هیچ وجه رایج نیست. برای آن عده ای هم که به آمار رسمی تکیه می کنند باز این مورد به هیچ عنوان محسوس نمی بود. «حمله ی» لانینده ممکن بود در پیمایش مناقشاتِ رخ داده در اجتماعِ مورد مطالعه ی یک جامعه شناس به صورت یک «نقطه ی داده» ظاهر شود، ولی بعید به نظر می رسد که پیمایشی آن قدر ماهرانه انجام شود که شخص آن سوی شواهد ظاهری این مورد را ببیند یا مهم تر از آن متوجه این نکته شود که مقصر شناخته شدن لانینده بابت جرمی که مرتکب نشده بود «از اتفاقی که واقعاً افتاده بود واقعی تر بوده است.» اگر این مورد رسماً به ثبت رسیده بود، پژوهشگرانی که به چنین داده هایی تکیه می کنند.
(از جمله انسان شناسان) احتمالاً مورد لانینده را یک حمله ی ساده تصور می کردند و به نتیجه گیری هایی در مورد جامعه ی دودونگوها می رسیدند که به شدت ناقص و حتی گمراه کننده می بود.
خب حالا ببینیم مورد ذکر شده احتمالاً چه معنایی برای قوم نگار می داشت؟ انسان شناس چگونه این رویداد را تحلیل می کرد تا اطلاعات بیش تری درباره ی باورها و رفتارهای دودونگوها به دست آورد؟ اول این که پس از پرس و جوی زیاد، برای پیتر مشخص شد که مورد یاد شده ربط چندانی به حمله نداشته و ربط خیلی زیادی به مسئله ی حرمتِ نهاد ازدواج داشته است. اینا مونه چرا نزد مادر لانینده رفته و از رفتار پسرش شکایت کرده؟ چون اینا مونه در پاسداری از استحکام نامزدی ها نفع واقعی و شخصی داشته، مخصوصاً نامزدی هایی که به وسیله ی خانواده ی آما پانکی سر می گرفته است. چرا؟ چون دختر اینا مونه نامزد پسر آما پانکی بوده و یکی دیگر از پسران آما پانکی نامزد لافیا!
پس یکی از درس هایی که پیتر آموخت این بود که در مناقشات (لااقل در میان دودونگوها)ماجرا اغلب آن چیزی نیست که به نظر می رسد و یک مورد «حمله» شاید به واقع جزو موارد «ازاله ی محبت»(2) باشد. چه چیزی حصول این نوع درک را ممکن ساخت؟ اول این که پیتر آن جا حضور داشت و از ابتدا شاهد واقعه بود. این فرصتی بود که اقامت حدوداً دو ساله اش در آن روستا برایش فراهم آورده بود. امکان مشاهده ی وقایعِ غیر عادی و منحصر به فرد یکی از امتیازات اساسی روش قوم نگارانه است. البته توجه به این نکته هم مهم است که علت این که پیتر توانست مورد مذکور را از ابتدا مشاهده کند علاوه بر اقامت طولانی مدتش در دورو اِنتیکا، حضور شبانه روزی اش در آنجا، آن هم به عنوان عضوی از اعضای آن اجتماع، بود. علیت این که او به مورد مذکور برخورد این نبود که به دنبال اطلاعاتی درباره ی مناقشات یا حتی نامزدی ها می گشت، بلکه به این خاطر بود که بعد از اتمام یک «روزِ کاریِ» معمولی، اتفاقی در خانه ی یکی از همسایگان با دوستانش در حال گپ وگفت بود به خاطر همین امکان دستیابی به کشفیاتِ شانسی است که روش قوم نگارانه از قوت و انعطافی برخوردار است که معمولاً در روش های بسیار استنتاجیِ علوم اجتماعی از قبیل پژوهش های پیمایشی و آماری یافت نمی شود. در واقع انسان شناسان غالباً چشم باز می کنند و می بینند که سرگرم پژوهشی مهم درباره ی موضوعات غیر منتظره اند. البته موضوعات پژوهشی ای هم هست که ما با خودمان به میدان می بریم، ولی موضوعاتی هم هست که شرایط و وقایع عملی زندگی روزمره ی مردم بر ما تحمیل می کند. پیتر وقتی عازم اندونزی می شد قصدش بررسی شیوه ی حل و فصل مناقشات نبود. ولی نمی توانست هم از فرصت پژوهشی ای که آن شب برایش دست داده بود چشم پوشی کند. این عاملِ خوش شانسی در قوم نگاری پاداش طولِ مدتی است که یک قوم نگارِ قابل در میدان سپری می کند، چون بالاخره شخص تصادفاً به پدیده های اجتماعی مهمِ خیلی زیادی برمی خورد.
مواجهه ی طولانی با زندگی روزمره در دورواِنتیکا همچنین به پیتر فهماند که باید ورای ظاهرِ وقایع مرتبط با مورد مذکور را ببیند، و این که مسائلی مثل وفاداری نامزدها به یکدیگر موضوعی حساس و حتی بحران آفرین در این اجتماع است. به عبارت دیگر، بعد از بیش از یک سال زندگی در آن اجتماع، پیتر به قراینی غنی و پر از ریزه کاری دست یافته بود که می شد وقایع مربوط به مورد مذکور را با آنها سنجید. بدون قراین تجربیِ به دست آمده از کار میدانیِ قوم نگارانه تشخیص تفاوت بین ظاهر و باطن یک رویداد اجتماعی امری است نزدیک به محال. این که یکی از امتیازاتی است که قوم نگاران برای کسب شناخت از پژوهش هایشان از دیرباز بر آن تکیه داشته اند و به همین خاطر است که در کار میدانیِ قوم نگارانه ی سنتی، طولانی بودن مدت زمان کار - که معمولاً برای یک بررسی ابتدایی به دو سال بالغ می شود- ارزش خاصی داشته است. یک علت دیگرِ پی بردن پیتر به باطن قضیه آن بود که وی به خاطر اقامت طولانی در آن روستا توانسته بود اعتماد اهالی را جلب کند و آن ها از روی اعتمادی که به او داشتند وقایع و انگیزه های پشت ظاهر قضایا را برای او شرح می دادند. همچنین داشتن روابط صمیمانه ی طولانی با اهالی روستا- یا به اصطلاح داشتنِ دوست- باعث شده بود پیتر بتواند برای پی بردن به بطن قضایا سماجت به خرج دهد و محتوای جواب ها را ارزیابی کند.
حال ببینیم معانی ضمنی درس های مورد ذکر شده برای انسان شناس چیست؟ هر توصیف قوم نگارانه ای، حداقل تلویحاً، بخشی است از مقایسه های بینافرهنگی که به کار انسان شناسان هم مربوط است. انسان شناسی مدت هاست که یکی از کارهایش ربط دادن توصیف باورها و رسوم محلی به مقوله های جهان شمولی است که شامل حال تمامی انسان ها می شود. قضیه ی لانینده باعث شد پیتر درک خود از مقوله های حقوقی ای مانند «شواهد» و «مسئولیت حقوقی» و حتی جهان شمولیِ خودمفهوم «عدالت» را زیر سؤال ببرد. این که عملاً همه ی مردم روستا می دانستند که شواهد فیزیکیِ اینا مونه ساختگی است. ولی با این حال آنها را قبول کردند معنایش چیست؟ این که می شد لانینده را به خاطر کاری که ممکن بود انجام دهد، نه کاری که واقعاً انجام داده بود، گناهکار شناخت، بدون آن که اهالی روستا او را قربانی تهمت یا بی عدالتی بدانند چه معنایی می تواند برای درک ما از مفهوم مسئولیت حقوقی داشته باشد؟ اینکه می شود مقوله هایی مثل شواهد و مسئولیت حقوقی را این طور هم در نظر گرفت. برای مایی که می خواهیم تعریفی جهان شمول از معنای عدالت برای تمامی انسان ها ارائه دهیم چه معنایی دارد؟ عمده ی ارزش انسان شناسی به عنوان یکی از شاخه های علوم اجتماعی همین تأثیر متقابل خاص و عام، و محلی و جهان شمول است. زیرا ما کارمان فقط ثبت «آداب و رسوم» اقوام پهنه ی گیتی نیست، بلکه دائماً دریافت خود از دانش محلی را به درکی عام تر از معنا و مفهوم انسان بودن ربط می دهیم. در مقاله بعد درباره ی این روند بیش تر صحبت می کنیم.

کار میدانی: راهبردها و شیوه ها

کاملاً بدیهی است که ارائه ی توصیفی دائماً جامع از فرهنگ هر جامعه ای از توانایی صدها پژوهشگر هم خارج است. قوم نگار با این قصد روانه ی میدان می شود که جنبه ای خاص از زندگی اجتماعی را بررسی کند؛ از تطابق بوم شناختی گرفته تا الهیات بومی و روابط بین دو جنس و بسیج سیاسی توده ها و غیره و غیره (رجوع شود به مطلب داخل پنجره).
قوم نگار بدون آمادگی وارد عمل نمی شود. تنوع و گستره ی مطالبی که قوم نگاران باید بدانند به همان اندازه ی مطالعاتی است که انجام می دهند. اکثر انسان شناسان آمادگی شان را با چندین سال مطالعه در زمینه ی تاریخ و آثار قوم نگارانه ی قبلیِ مربوط به منطقه ای که می خواهند در آن کار میدانی انجام دهند شروع می کنند. از آن جا که انسان شناسان متوجه شده اند که باید کار میدانی شان را به زبان مردمِ مورد مطالعه و بدون استفاده از مترجم انجام دهند، گاهی لازم است قوم نگار دست کم بر چندین زبان تسلط قابل قبول داشته باشد. علاوه بر این قبیل آمادگی کلی، قوم نگاران معمولاً در چندین حوزه ی تخصصی ترِ مرتبط با آن نوع مسئله ای که می خواهد به بررسی استفاده ی طبی از گیاهان در میان یکی از اقوام ساکن آمازون بپردازد نه تنها باید مطالب زیادی درباره ی گیاه شناسی متعارف بیاموزد، بلکه باید بداند چه اقوام مختلفی در دنیا به دسته بندی و استعمال گیاهان پرداخته اند. انسان شناسان همواره انسان شناسِ چیزی و جایی هستند؛ جان انسان شناس دین و متخصص

 

چند نمونه قوم نگاشت
برای آشنایی شما با گستره ی متنوع مردم و مکان های مورد مطالعه ی انسان شناسان، در این جا عناوین چند نمونه قوم نگاشت را، بدون ترتیب خاصی، همراه با شرحی مختصر از آن ها می آوریم:
معدن ما را می خورد و ما معدن را؛ توصیف جون نش از کارگران معادن قلع بولیوی و تأثیر روندهای اقتصادی فراملی بر زندگی آن ها( 1979). پرتو زندگی و زندگی پرتویی؛ روایت شارون تروایک از دنیای متخصصان فیزیک ذرات (1988).
توهامی، چهره ی یک مراکشی؛ زندگی نامه ی قوم نگارانه ی وینسنت کراپانزانو که روایتی است از برخورد او با «یک کاشی کار بی سواد مراکشی که تصور می کرد با یک جنیه ی پاشتری ازدواج کرده است» (1980).
در سرزمین ملکه ی الماس؛ پژوهشی از آنا تسینگ درباره ی حاشیه نشینی سیاسی و فرهنگی و رابطه ی یکی از اقوام بورنئویی با کشور اندونزوی و سیاست جهانی «مدرنیزاسیون»(1993).
واسطه های ارواح: معنویت امریکایی در عصر اضطراب؛ نگاه جذاب مایکل اف. براون به زندگی و تجربیات واسطه های ارواح در فرقه های عرفانی جدید و جایگاهشان در حیات معنوی جامعه ی امروز امریکا ( 1997).
گیسوان مدوسا؛ پژوهشی از گانانات اوبه یسه کره که در آن با استفاده از علم روانکاوی به بررسی «نمادهای شخصی و تجربه ی دینی» در میان کاهنان سری لانکا می پردازد(1981).


مناطق میان امریکایی (شامل مکزیک و امریکای مرکزی) است و پیتر انسان شناس حقوق و متخصص منطقه ای جنوب شرقی آسیا.
اولین کار هر قوم نگار جا افتادن در اجتماع مورد مطالعه اش است، که روندی است بس دشوار و طولانی و چه پروژه ها که در این مرحله به بن بست نخورده است. هنگامی که قوم نگار برای پروژه اش منبع مالی پیدا کرد، معمولاً باید انواع و اقسام مجوزها را از سطوح مختلف دولت، نهادهای پژوهشی محلی و اجتماعی میزبان اخذ کند. این کار ممکن است بیش تر از یک سال وقت قوم نگار را بگیرد و تازه آن موقع است که قوم نگار می تواند وارد میدان شود. یکی از همکاران که در حال انجام یک پروژه ی تحقیقاتی در یک مرکز صنعتی مهم بود، حق ورود به ساختمان و گفت وگو با احدی را نداشت، مگر این که ابتدا طرحش را برای بررسی تقدیم وکلای شرکت می کرد. پس از کسب مجوز، قوم نگار با بسیاری از همان مسائل و مشکلات افراد تازه وارد به یک اجتماع غریب روبه رو می شود و تازه ناآشنایی با زبان و مشکلات زندگی روزمره به سبب نبود بسیاری از امکانات موجود در وطن قوم نگار، مثل برق و آب لوله کشی و دسترسی راحت به امکانات بهداشتی و اخبار و سرگرمی، نیز مزید بر علت می شود. البته باید بسیاری از انسان شناسان در شهرها و حومه ی شهرهای اروپا و امریکای شمالی کار می کنند، ولی آن ها هم مشکلات خاص خود را دارند؛ هیچ کدام از ما حاضر نیستیم جای همکارانی باشیم که با معتادان محله ی لاتینی نیشین هارلم یا مدیران رده بالای یک شرکت چند ملیتی در فیلادلفیا سروکار دارند.
قوم نگار به مشکلات ظریف تری هم بر می خورد؛ این که مثلاً افراد قدرتمند محلی بخواهند او را آلت دست یا قربانی مطامع خود کنند، یا این که اعضای اجتماع تصویری اغراق آمیز از توانایی های او داشته باشند و مدام از او درخواست های بی جا بکنند. در عین حال قوم نگار معمولاً لذت سرشارِ پیدا کردن دوستان جدید و هیجان دیدن چیزها و انجام کارهایی را تجربه می کند که در شرایطی غیر از آن هرگز امکان دیدن و انجامشان را نداشت. کار میدانی تجربه ای است روز به روز و لذا ممکن است پر از فراز و فرودهای احساسیِ ناگهانی باشد. فرایند قوم نگاری در عمق خود واقعاً مشاهده ی مشارکتی است. قوم نگار با تقلید از سبک و سیاق زندگی مردمِ اجتماع مورد مطالعه اش بهترین فرصت را برای جا افتادن در آن اجتماع برای خود فراهم می کند.
گفت وگو ستون اصلی کار قوم نگاری است. البته انسان شناسان از تکنیک های گوناگونی برای استخراج و ثبت اطلاعات استفاده می کنند، ولی هنوز که هنوز است اهمیت مصاحبه از همه ی آن ها بیش تر است. مصاحبه ممکن است به لحاظ رسمیت انواع مختلفی داشته باشد: از جلسات پرسش و پاسخِ کاملاً سازمان یافته با متخصصان بومی گرفته تا ثبت سرگذشت های شخصی افراد، گفت وگوهای غیر رسمی، یا بحثی اتفاقی که در برخوردی غیرمنتظره پیش می آید. اما در نهایت رمز موفقیت در قوم نگاری حضور است؛ حضور برای مشاهده، برای پیگیری، برای بهره گرفتن از پیشامدی اتفاقی. جدا از تکنیک های ظاهراً ساده ی مصاحبه و گفت وگو، قوم نگاران از انواع و اقسام تکنیک های تخصصی تر هم استفاده می کنند. ضبط صدا و موسیقی، عکاسی، فیلم برداری، طراحی، نسب شناسی، نقشه برداری، سرشماری، تحقیقات آرشیوی، جمع آوری فرهنگ مادی، جمع آوری نمونه های گیاهی یا دیگر نمونه های طبیعی، همگی بسته به پروژه ی پژوهشیِ بخصوصِ قوم نگار کاربردهای قوم نگارانه ی خود را دارند.
ترک میدان نیز گاه تقریباً به همان اندازه ی ورود به میدان دشوار است. با توجه به تلاش لازم برای جاافتادن در یک اجتماع، جدا شدن از دوستان و

چند نمونه قوم نگاشت دیگر
پس از طبیعت؛ مریلین استراترن که کارهای بسیار ارزنده ای در زمینه ی جنسیت و مبادله ی پایاپای در گینه ی نوِ پاپوا انجام داده در این کتاب به مقوله ی خویشاوندی در انگلستانِ قرن بیستم می پردازد(1992).
ذرت خون ماست؛ مطالعات الن سندستروم در زمینه ی الهیات ناهوئاها (آزتک ها) و رابطه ی آن با هویت قومی (1991).
یوغ زرین؛ ربکا فرنچ که هم حقوق دان است هم انسان شناس، در این اثر روایتی استادانه از کیهان شناسی بودایی و رابطه ی آن با نظام حقوقی سنتی تبت به دست می دهد (1995).
گیشه؛ لیزا دَلبی پس از گذراندن دوره ی گیشایی در کیوتو شرحی جذاب از دنیای آن ها ارائه می دهد( 1983).
فرقه های جادوگری؛ در این اثر تانیا لورمن به کندوکاو در دنیای جادوگران در بریتانیا معاصر و بررسی تأثیر اعتقادات آنان در جامعه ی امروز می پردازد(1989).
سایه بازی های جاوه ای، خودهای جاوه ای؛ وارد کیلر پس از چند سال زندگی با یک عروسک گردان جاوه ای این روایت جذاب را درباره ی هنری باستانی، هنرمندانش، و جایگاهش در فرهنگ امروز به دست داده است(1987).


آن نوع زندگی که شخص دیگر به آن خو گرفته گاه تجربه ی تلخی است. از جنبه ی کاری هم اغلب این نگرانی عذاب آور وجود دارد که آیا پروژه واقعاً به اتمام رسیده یا نه، که معمولاً هم نگرانی به جایی است. به یک معنا، هیچ پروژه ی پژوهشی قوم نگارانه ای هیچ گاه واقعاً کامل نیست، چون همواره امکان فراگیری مطالب بیش تر، وسعت دادن به گستره ی زمانی و مکانی دریافت ها، یا عمق بخشیدن به ظرایف آن دریافت ها وجود دارد. دلشوره های معرفت شناختی، از قبیل مواردی که در بخش بعدی بیش تر درباره شان بحث خواهد شد، معمولاً گریبان قوم نگاری را که در حال ترک میدان است می گیرد. با این همه گاهی می شود پروژه را به نوعی بست. پیتر تعریف می کند که یک بار داشته تحلیل خودش از مناقشه ای نسبتاً پیچیده را برای یکی از ریش سفیدان برجسته ی دورواِنتیکا بازگو می کرده که آن دوست با خنده روی پای پیتر می زند و می گوید: « تو واقعاً اتفاقات این جا را می فهمی! معلوم می شود این دو سال وقتت را تلف نکرده ای!»

انتقادهای وارد شده به کار میدانی قوم نگارانه

با وجود همه ی محاسنی که کار میدانی قوم نگارانه دارد، نمی خواهیم این تصور را القا کنیم که این روش بهترین روش برای تمامی انواع پژوهش ها در حیطه ی علوم اجتماعی است، یا این که مشاهده ی مشارکتی تنها روش مورد استفاده ی انسان شناسان است. کار میدانی با خود مجموعه ای عظیم از مسائل روش شناختی و معرفت شناختی، و نیز مجموعه ای منحصر به فرد از تنگناهای اخلاقی را به همراه دارد.
از این گذشته، گاهی همان نقاط قوت پژوهشِ قوم نگارانه ی کلاسیک نقاط ضعفش از آب در می آیند. یک مشکل مشاهده ی مشارکتی ایجاد این وسوسه در قوم نگار است که اجتماع مورد مطالعه را نوعی انزوای زمانی و مکانی بنمایاند. بسیاری از قوم نگاران، بخصوص در روایت های «کلاسیک»دو دهه ی 1930 و 1940، از چیزی بهره می جستند که بعدها به زمانِ حالِ قوم نگارانه معروف شد، به این صورت که اجتماعات را به صورت ثابت و ایستا، خارج از هرگونه بستر تاریخی، و بدون اشاره به جوامع همسایه یا ایالات مجاور می نمودند. برای مثال، در یکی از تحسین برانگیزترین آثار کلاسیک با عنوان ماتیکوپیاها اثر ریموند فرت در مبحث مربوط به ساختار اجتماعی و دین سنتی قوم تیکوپیا کوچک ترین اشاره ای به این نکته نشده است که آن زمان نیمی از جمعیت به مسیحیت گرویده بودند. در واقع انسان شناسان گاهی ممکن است چنان مجذوب کارشان شوند که برخی واقعیات را نبینند و برای سنت های «دست نخورده» ی یک جامعه ارزشی به مراتب بیش از ارزش آن سنت ها نزد خود آن مردم قائل شوند. یکی از دوستان ما حدود بیست سال پس از دوران اقامت فرت سفری به آن منطقه کرد و راهنما او را به دیدن غاری در کنار دریا برد که قبلاً محل نذر و نذورات برای خدایان دین قدیم بود. او در آن جا فقط یک عدد نذری قدیمی مشاهده کرد که راهنما می گفت «فوسی آن را آن جا گذاشته»، و «فوسی» تلفظ نام فرت در زبان تیکوپیاهاست.
قوم نگارانه گاه وسوسه می شوند که به «دیگر بودگیِ» مردم مورد مطالعه شان حال و هوایی رومانتیک ببخشند و البته همیشه هم یارای مقاومت در برابر این وسوسه را ندارند. انتقاد دیگری که به «زمان حال قوم نگارانه» وارد می شود مربوط است به این گرایش قوم نگاران که مطالب خود را به صیغه ی سوم شخص دانای کل بنویسند، انگار خودشان نقشی در استخراج اطلاعاتی که به دست می دهند نداشته اند. البته طی ده سال گذشته گونه ای از قوم نگاری پا به عرصه گذاشته که به نظر می رسد در آن انتقال تجارب شخصی قوم نگار در گردآوری اطلاعات اهمیتی هم تراز با ارائه ی خود آن اطلاعات دارد.
مشاهده ی مشارکتی- که مشخصه ی آن تعامل شدید و بلند مدت با گروه های نسبتاً کوچکی از مردم است- شاید این امکان را به قوم نگار بدهد که تا اعمال پیچیدگی ها و ریزه کاری های حیات اجتماعی یک اجتماع نقب بزند، اما تصویر به دست آمده تا چه حد می تواند معرف کلیت های اجتماعی و فرهنگی بزرگ تر باشد؟ در صورت اتکای صرف به مشاهده ی مشارکتی، محال بود پیتر بتواند بگوید باورها وارزش های آشکار شده در ماجرای لانینده تا چه میزان معرف باورها وارزش های رایج در اجتماع دودونگوها، یا قلمرو نایب السلطنه ای بیما، یا اندونزی، یا جنوب شرقی آسیاست. مواجهه با این مسائل بار دیگر ناقص بودن قوم نگاری بدون مقایسه ی فرهنگ ها با یکدیگر را به ما یادآور می شود؛ یعنی قرار دادن هر توصیف خاص قوم نگارانه در یک چارچوب زمانی و مکانیِ مقایسه ای. وانگهی، وقتی پای اموری از قبیل تاریخی گری و تعمیم به میان می آید، انسان شناسان معمولاً به همان روش های رایج در رشته های وابسته، مثل تاریخ و روان شناسی و جامعه شناسی، متوسل می شوند.
در مورد «عینیت» و «بی طرفیِ» اطلاعات گردآوری شده از راه مشاهده ی مشارکتی نیز همیشه بحث است. شیمی دان برای تجزیه و تحلیل یک نمونه احتمالاً از طیف سنج استفاده می کند. طیف سنج را مثل هر وسیله ی علمی دیگری می شود میزان کرد و در نتیجه دانشمند می تواند مطمئن باشد که داده های گردآوری شده با یک طیف سنج را می توان با داده های گردآوری شده با طیف سنج دیگری که در زمان یا مکانی دیگر میزان شده مقایسه کرد. ولی در انسان شناسی وسیله ی گردآوری داده چیست، یا در واقع کیست؟ معلوم است که قوم نگار، و آدمیزاد را هم که نمی شود مثل طیف سنج میزان کرد. هر قوم نگار انسانی است منحصر به فرد و محصول تربیت و آموزشی منحصر به فرد، و سرشار از همه ی آن گرایش های روانیِ نهان و آشکاری که در نهاد تمامی انسان ها هست. نمونه های مشهوری وجود دارد که دو انسان شناس یک اجتماع واحد را بررسی کرده اند و به دو نتیجه ی بسیار متفاوت رسیده اند. با این اوصاف چه طور می شود بین ذهنی بودن گریزناپذیرِ عمل مشاهده ی مشارکتی و تمایل به یکدستی و میزان بودن عملِ گردآوریِ داده سازش برقرار کرد؟ اجمالاً می گوییم که نمی شود، و مهم ترین وجه تمایز علوم اجتماعی مانند انسان شناسی از علوم طبیعی مثل شیمی نیز همین است، هر چند علوم طبیعی هم مشکلات خاص خودشان را در خصوص سوگیری های مشاهده گر دارند.
آیا می توان بر مسئله ی ذهنی بودن در قوم نگاری فائق آمد؟ اصل پیدایش مشاهده ی مشارکتی به عنوان روش مختص انسان شناسی به اواخر قرن نوزدهم و تلاش های صورت گرفته در آن دوران برای جبران اعتبارِ ناپایدارِ توصیف های ارائه شده درباره ی اقوام غیر غربی برمی گردد.
افرادی که همچون دابلیو. اچ. آر. ریورز، برانیسلاومالینوفسکی، فرانتس بواس و دیگر بنیان گذاران انسان شناسی حرفه ای مدرن، به تکیه بر حکایات جهانگردان، روایت مبلغان مذهبی و گزارش های رسمی مستعمره چیان از «آداب و رسوم» ساکنان مستعمرات قانع نبودند و بر گردآوری داده های قوم نگارانه ی دست اول توسط مشاهده گران تعلیم دیده تأکید می کردند. امید این عده آن بود که تعلیم تکافوی جبران تعصبات مشاهده گر را بکند. در چاپ 1951 یادداشت ها و جستارهایی در باب انسان شناسی، چاپ مؤسسه ی سلطنتی انسان شناسی انگلستان، خطاب به تازه واردان به این حوزه آمده است: «تازه کارهای تعلیم ندیده در حوزه ی انسان شناسی معمولاً خود را برای از سوگیری می پندارند، حال آن که به هیچ وجه چنین نیست و بدون تعلیم و تربیت علمی قطعاً پیش انگاشته های ایشان در امر مشاهده اخلال ایجاد می کند.» هدف از ارائه ی روش های معیارِ گردآوریِ داده مانند روش های مطرح شده در یادداشت ها و جستارها و همچنین فهرست داده های فرهنگیِ چاپ مؤسسه ی پرونده های حوزه ی روابط انسانی امریکا، رفع سوگیری مشاهده گر وحصول اطمینان از قابل مقایسه بودن داده های گردآوری شده توسط قوم نگاران مختلف بود.
در دهه ی 1930برخی انسان شناسان امریکایی از این هم پا را فراتر گذاشتند و قبل از انجام کار میدانی خود را به دست روانکاو سپردند تا بلکه از این طریق وسیله ی گردآوریِ داده را «میزان» کنند، که البته این رسم خیلی زود برافتاد.
از دیگر تلاش های چشمگیرِ صورت گرفته برای غلبه بر این مشکلات معرفت شناختی می توان به بررسی مجدد بررسی های قبلی و همچنین انجام قوم نگاری به صورت گروهی اشاره کرد. شاید تصور شود که رویکرد علمی به گردآوری داده های قوم نگارانه ایجاب می کند که انسان شناسان اجتماعاتی را که قبلاً قوم نگاران دیگر بررسی کرده اند مجدداً بررسی کنند تا خیالشان از بابت بی طرفی و عدم سوگیری مطالعاتِ پیشین راحت شود. اما باید دانست که چنین عملی به هیچ وجه معمول نیست. از دلایل این امر وجود نوعی احساس اضطرار برای انجام قوم نگاری نجات بخش در میان انسان شناسان بوده است. بسیاری معتقد بوده اند که چون اکثر جوامع کوچک و شیوه های سنتی زندگی در دنیا به سرعت در شرف نابودی اند، پس ثبت موارد بررسی نشده مهم تر از تأیید صحت موارد بررسی شده است. البته این را هم باید در نظر گرفت که علت جذب بسیای از انسان شناسان به این رشته در وهله ی اول تصویر جذابِ کاوشگر تنها و بی باک بوده، و کسانی که به بررسی موارد بررسی نشده پرداخته اند همواره از وجه ای «مردانه» تر از سایرین برخوردار بوده اند. روی هم رفته قوم نگاران نسبت به «مردم خود» به نوعی احساس مالکیت می کرده اند (که البته احساس سالمی نیست، ولی قابل درک است) و همین مسئله «تجاوز» یک قوم نگار به «حریم» یک قوم نگار دیگر را بسیار دشوار کرده است. نکته ی آخر این که کم تر پیش آمده که قوم نگارانِ مشغول به کار در اجتماعاتی که قبلاً بررسی شده اند درست به همان مسائل نظری و قوم نگارانه ی مورد علاقه اسلافشان علاقه مند باشند. ضمن این که چون ممکن است جوامع به سرعت دچار تغییر شوند، به وجود آمدن یک فاصله ی زمانیِ ولو چند ساله بین بررسی قبلی و بعدی نیز باعث می شود که به راحتی نتوان از طریق بررسی مجدد، عینیت و بی طرفی قوم نگاری ها را تأیید کرد.
بعضی اوقات انسان شناسان یک اجتماع خاص را به صورت گروهی بررسی کرده اند، تا اولاً جامعیت کار افزایش یابد و در ثانی سوگیری مشاهده گران خنثی شود. «پروژه ی موجوکوتو» هفت متخصص علوم اجتماعی (اکثراً انسان شناس) را برای مطالعه ی شهری کوچک در مرکز جاوه در اوایل دهه ی 1950 به خدمت گرفت، و شهر زینا کانتان در مکزیک در دهه های 1960 و 1970 کانون یک رشته مطالعات قوم نگارانه ی زنجیروار تحت نظارت کلی ایوان ووکت بود. مشکلات مربوط به تأمین بودجه و تدارکات سازماندهی چنین پروژه هایی را دشوار می سازد و به همین سبب تعدادشان زیاد نبوده است. با این حال در برخی کشورها، بخصوص مکزیک و ژاپن، تمایل قوم نگاران به کار گروهی حالت نهادینه دارد و معمولاً کار را گروهی از دانشجویان مقاطع بالا به سرپرستی استادشان انجام می دهند. با همه ی این ها مشخص نیست که داده های گردآوری شده توسط گروه های قوم نگاری خیلی عینی تر و بی طرفانه تر از داده های گردآوری شده توسط افراد تکی باشد.
این اواخر برخی انسان شناسان اظهار عقیده کرده اند که بحث درباره ی «عینیت» و «بی طرفی» از اساس باطل است و گفته اند سوگیری ما - یعنی وضعیت اجتماعی و تاریخی ما - چیزی است که به ما دیدگاه می بخشد لذا منبعی محسوب می شود که ما باید در تفسیرهایمان آزادانه بر آن تکیه کنیم. برخی دیگر اظهار می دارند که هرگونه بازنمایی نوعی تمرین قدرت و کنترل است. از نظر این منتقدان، کل کارِ توصیفِ قوم نگارانه، مادام که بین مشاهده کننده و مشاهده شونده از حیث قدرت عدم تقارن برقرار باشد، در مظان شک و تردید است. این انتقادها باعث شکل گیری سبک های نگارشی تازه ای در عرصه ی قوم نگاری شده است. برخلاف لحن قوم نگاشت های قدیمی که بر بی طرفی و دانای کل بودن نویسنده دلالت داشت، عده ای اکنون طرفدار ارائه ی متونی نسبتاً ویرایش نشده اند؛ متونی که معرف «صداها»ی گوناگونی غیر از صدای قوم نگار باشند. برخی دیگر به سبک ارائه ای روی آورده اند که بیش از پیش به زندگی نامه های خودنوشت شباهت دارد و در آن موضوع اصلی قوم نگاری پیشینه و روابط قوم نگار با سوژه هایش است. در واقع شاید بعد از این همه مدت دوباره سرخانه ی اولمان، یعنی سفرنامه، برگشته ایم. اما چه حیف که زندگیِ کم تر قوم نگاری به اندازه ی زندگی مردم مورد مطالعه اش جالب است.
با این اوصاف، خیلی تکبر می خواهد که یک نفر بیاید و مدعی ارائه ی روایتی معتبر و کامل از مردمی دیگر شود، حتی اگر آن روایت بر مبنای «مشاهده ی مشارکتیِ» بلندمدت باشد. ضمن این که غربی بودن اکثریت وسیع قوم نگاران و غیرغربی بودن اکثریت وسیع سوژه هایشان هم خودش مسئله ای است. البته این روند تا حدی رو به اصلاح است. هم اکنون دانشجویان غیرغربیِ هر چه بیش تری دوره های انسان شناسی می بینند و کشورهای هر چه بیش تری در حال ایجاد سنت ها و سبک های خاص خود در عرصه ی پژوهش های انسان شناختی هستند. برای مثال، امروزه بخش عمده ی قوم نگاشت های مربوط به اجتماعات مکزیک را خود مکزیکی ها، آن هم اسپانیایی، می نویسند، که بیست سال پیش چنین نبود. همین قضیه در مورد مسئله ی جنسیت نیز صادق است. زنان، که هم اینک اکثریت فارغ التحصیلان مقطع دکتری در رشته ی انسان شناسی را در امریکا تشکیل می دهند. غالباً چه در امریکا و چه در جاهای دیگر مشغول کار در حوزه ی مطالعات زنان هستند. از آن طرف هم شماری از قوم نگاران غیرغربی رفته رفته توجه خود را به مطالعه ی جوامع غربی معطوف کرده اند. هر قدر دیدگاه های بیش تری وارد رشته ی انسان شناسی شود به نفع این رشته است. یادمان باشد که هنوز مشاهدات هیچ امریکایی ای نتوانسته روی دست توصیف آلکسیس دوتوکویل از جامعه ی امریکا بلند شود. به همین نحو، انسان شناسان از دیرباز آن «نگاه ناظر خارجی» را که در مطالعه ی سوژه هایشان دارند یکی از محاسن اصلی روش قوم نگارانه تلقی کرده اند. حکایت شخصی که فرهنگ خودش را بررسی می کند حکایت ماهی ای است که بخواهد آب را توصیف کند. اگر چه ناظر داخلی توانایی تشخیص تنوعات ظریف محلی را دارد، احتمال این که ناظر خارجی متوجه اطلاعات ضمنی یک اجتماع شود به مراتب بیش تر است؛ اطلاعاتی که مردم محلی از نوع «فهم متعارف» یا «طبیعی» تلقی می کنند و به چشمشان نمی آید. بنابراین ناظر خارجی بودنِ قوم نگار را هم می توان نقطه ضعف او دانست هم نقطه ی قوت او، آن هم نقطه ی قوتی که برای موفقیت او در کارش حیاتی است.

اخلاق حرفه¬ی قوم نگاری

طبیعت کار قوم نگارانه به شکلی است که پژوهشگر یک رشته روابط منحصر به فرد با مردم مورد مطالعه اش، نهادها و دولت های کشور میزبان، و همکارانش برقرار می کند. همزمان با رشد انسان شناسی، مسائل اخلاقیِ مطرح شده بر اثر این قبیل روابط نیز مورد توجه قرار گرفته است.
انجمن های حرفه ای مختلف این مسائل را به بحث گذاشته و آداب و اصول اخلاقی خاصی را در این زمینه تدوین کرده اند. در کار میدانی اولین اصل حصول اطمینان از این نکته است که تحقیقات شخص به مردم مورد مطالعه آسیب نمی رساند. برای مثال، پس از آن که جان و یکی از همکارانش کتابی درباره ی تاریخچه ی یک روستای مایانشین در گواتمالا نوشتند، جغرافی دانی در نقدی که بر کتاب نوشت با بیان این نکته که در کتاب کم ترین اشاره و انتقادی به احداث پادگانی نظامی در آن روستا در دهه ی 1980 نشده تخصص و تعهد سیاسی نویسندگان کتاب را زیر سؤال برد. البته جان و همکارش مسلماً از حضور ارتش در آن منطقه باخبر بودند (در سال 1979 یک سرباز مست خانه ای را که جان در آن در خواب بود به مسلسل بست)، ولی راغب نبودند که در کتابشان به حضور ارتش بپردازند، زیرا با توجه به اوضاع سیاسی گواتمالا در آن زمان و همکاری نزدیک آن ها با برخی اشخاص و خانواده های خاص در آن روستا، اشاره به حضور ارتش ممکن بود به ضرر دوستانشان ختم شود. پیتر هم در روایت خود از قضیه ی لانینده برای آن که هویت طرف های درگیر فاش نشود، به جای اسامی واقعی از اسامی مستعار استفاده کرده است. این کار در میان انسان شناسان رسم است. او برای اشاره به مکان هایی هم که در آن ها کار کرده مثل سایر انسان شناسان از اسامی مستعار استفاده می کند.
یکی از تنگناهای اخلاقی که همواره پیش روی قوم نگاران قرار دارد این است که قوم نگاران تا چه حد حق دارند بر حیات اجتماعی، دینی یا سیاسی اجتماعات مورد مطالعه شان فعالانه تأثیر بگذارند. مثلاً در یک مورد مشهور، قوم نگاری با این موقعیت مواجه شد که اعضای اجتماع میزبان او بر این باور سنتی بودند که دو قلوها انسان نیستند و باید آن ها را به حال خود رها کرد تا بمیرند. از قضا در طی اقامت وی در آن جا یکی از زنان روستا دوقلو زایید و او در تنگنا قرار گرفت که در ماجرا دخالت کند یا نکند و اگر بکند به چه شکل. سعی کند مادر را به رها نکردن نوزادان تازه متولد شده اش ترغیب کند؟ پیشنهاد کند که خودش سرپرستی آن نوزادان را بر عهده بگیرد؟ موضوع را به بزرگان روستا یا مسئولان دولتی که مخالف این رسم سنتی بودند اطلاع دهد؟ یا این که به احترام باورهای میزبانانش دست روی دست بگذارد و هیچ کاری نکند؟ با وجود این همه تلاشِ صورت گرفته در جهت تدوین مقرراتی در زمینه ی رفتار حرفه ای، انسان شناسان در مورد نحوه ی خروج از چنین تنگناهایی اتفاق نظر ندارند. البته باید اذعان کرد که بیش تر تنگناهایی که انسان شناسان با آن ها مواجه می شوند تا این حد حیاتی نیستند، اما این که فردی که در حال مشاهده ی مشارکتی است تا چه حد باید واقعاً در امور اجتماع مورد مطالعه مشارکت کند جزو آن مسائل پر دردسر و همچنان لاینحل است. در موردی مشابه، میستک ها بارها از جان تقاضا کرده اند به آن ها کمک کند تا بدون رویداد وارد ایالات متحد شوند. او چه واکنشی باید نشان دهد؟ از یک طرف خود را سخت مدیون مردمی می داند که در مکزیک دوست و میزبان او بوده اند و از طرف دیگر کمک این چنینی به آنان نقض قوانین کشور متبوعش محسوب می شود.
درعین حال، قوم نگاران اغلب خود را مکلف دانسته اند که از مردم مورد مطالعه شان حمایت کنند. مردم مورد مطالعه ی انسان شناسان غالباً جزو جوامعی بوده اند که بیش ترین لطمات را از ظلم و ستم های استعماری و نواستعماری، نسل کشی، کوچ اجباری، فقر، و بی پناهی در مصاف با دولت ها و نهادهای دیگر متحمل شده اند. انسان شناسان بعضی اوقات (و نه همیشه) به رسانه ها و دیگر امکان های علنی کردن رنج و مصیبت مردم مورد مطالعه شان دسترسی دارند و اتفاقاً بسیاری شان هم از این دسترسی بهره گرفته اند. البته این حمایت برای انسان شناسان آن قدرها هم بی خطر نبوده و برای آنان عواقبی چون تبعید و زندان و حتی ترور تلافی جویانه در پی داشته است.
یکی از مسائل اخلاقی که روز به روز بیش تر مورد توجه قرار می گیرد مربوط می شود به حقوق مالکیت معنوی. عده ای انسان شناسان را به «کسب سود» از قِبَل «مصادره»ی دانش فرهنگی بومیان متهم کرده اند. آیا مردم بومی حق دارند برای دانشی که از قدیم در اختیار همگان بوده حق انحصاری قائل شوند؟ آیا اجتماعات باید بتوانند بر انتشار آن دانش فرهنگی اِعمال کنترل کنند؟ آیا باید حق صدور احکام الزام آورِ شخصی در مورد تفسیرهای قوم نگار را داشته باشند؟ آیا قوم نگاران وظیفه دارند که منافع احتمالی حاصل از فروش روایت های قوم نگارانه را با سوژه های روایاتشان سهیم شوند؟
در آخر می رسیم به مسائل اخلاقی کلی تری که پیش روی ما قرار دارد. قوم نگار بیش از همه در قبال چه کسی متعهد است؟ در قبال مردم مورد مطالعه اش؟ دولت کشوری که پژوهش در آن انجام می گیرد؟ سازمان یا بنیادی که بودجه ی تحقیقات قوم نگار را تأمین می کند؟ مؤسسه ی دانشگاهی یا پژوهشی ای که قوم نگار را در استخدام خود دارد؟ یا اجتماع علمی ای که قوم نگار به آن تعلق دارد؟ آیا باید از قوم نگاران صرفاً توقع داشت که بر شناخت بشر از خودش بیفزایند یا این که انتظار داشت منافع محسوس تری عاید مردم مورد مطالعه شان یا کل دنیا کنند؟ آیا باید برای قوم نگاران در مقایسه با روزنامه نگاران، فیلمسازان، یا عکاسان که آن ها نیز درباره ی انسان های همنوع خود گزارش تهیه می کنند موازین و معیارهای سطح بالاتری در نظر گرفت؟ این ها هم مسائل حل نشده ای است که همچنان بحث های پرشوری درباره شان در جریان است.
ما چه انتظاری از قوم نگاری و قوم نگار می توانیم داشته باشیم؟ علی رغم همه ی ادعاهای مثبت و منفی درباره ی محصولات مشاهده ی مشارکتی، اتکای انسان شناسی همواره بر آن چیزی بوده که تلاشِ توأم با حسن نیتِ قوم نگاران برای بیان هر چه کامل تر و صادقانه تر داستان هایشان به حساب می آید. ما همچنین بر بزرگواری مرسوم قوم نگاران در انجام رفتاری کاملاً درخور شرافت حرفه شان تکیه داشته ایم. همه می دانیم که حصول عینیت و بی طرفی کامل در امر توصیف غیرممکن است، می دانیم که کسب شناخت جامع درباره ی هیچ جامعه یا فرهنگی شدنی نیست، و این که طرح مسائل اخلاقی آسان تر از حلشان است. اما این که ما همچنان به طرح این مسائل می پردازیم شاید بهترین گواه سلامت کلیِ انسان شناسی، هم در مقام رشته ای دانشگاهی و هم در مقام اقدامی بشردوستانه، باشد.

پی نوشت ها :

1- participant observation
2- alienation of affection: در اصطلاح علم حقوق؛ دخالت شخص ثالث در روابط زن و شوهر که به زوال محبت زناشویی منجر شود. م.

منبع مقاله :
ماناگن، جان، جاست، پیتر؛ (1388)، انسان شناسی اجتماعی و فرهنگی، ترجمه ی احمدرضا تقاء، تهران: نشر ماهی، چاپ اول